هر بار که به اشتباه شوقی در دلم رشد می‌کنه و می‌میره، یه جون از جون‌هام کم میشه. یه کم اشک می‌ریزم و سعی می‌کنم قوی باشم. امان. امان.

 

+ ظهر که از خواب بیدار شدم، بین خواب و بیداری، تو حالتی که واقعا نمیدونم خواب دیدن بودن یا خیال کردن یه صحنه هایی که بی‌اندازه براشون دل‌تنگ بودم رو میدیدم. صحنه های دلگرمی. هر چی که بود خیلی واقعی بود.

 

++ فکر کردن به هر گذشته‌ای برای من سخت و دل‌گیره. و احتمالا تا آخر عمر همین خواهد بود. کاش می‌تونستم برگردم به ابتدایی و زندگی قشنگی که داشتیم. شاید می‌شد همه چیز رو جور دیگه‌ای نوشت. چرا همیشه همه چیز فقط از دست میره؟

+++ دلم حسابی درس خوندن میخواد ولی نمیشه. چیزهای جذاب تری وجود دارن که مجال نمیدن.

4+ امان از کیفیت هایی که نیست. که ندارم. قابل بدست آوردنی ها رو باید بدست آورد هر چند دور و دیر. آنچه بدست نمی‌آید هم باید چال‌ کرد. و تامام.

5+ میدنایت ثوتزِ امشب: منظورش چه فرضیه هایی بود؟ ای بابا. کاش فراموش کنم تموم شه. ولی الگوهای رفتاری به همین سو بودن. بنظرم. ای ذهن من. بخواب. ممنانم.

6+ مثلا بپرم به سه چهار سال دیگه.

7+ ولی در کل کاش همواره این شکلی بود و همواره بعد از این این شکلی باشه که شبیه همون فکر و تذکر روز اول فکر کنم.

8+ به شدت به وجود یک برادر در زندگیم نیاز دارم.

9+ چقدر از بعضی رفتارهای خودم در گذشته خجالت می‌کشم. و مثل ناوکی یهو میره تو مغز و قلبم و یه چیزی تیر می‌کشه و از خودم و آدم‌ها خجالت می‌کشم. نتیجه‌ی طبیعی رفتار ها بوده هر آنچه تجربه شده.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها